Change your thoughts and you change your world همه آدمها مثل اینترنت به هم وصلند چه با هم باشند چه نباشند هر حرکت انسان هر حرف انسانها چه کوچک باشند چه بزرگ باشند چه زنده باشند جه مرده باشند همه به هم وصلند. هر نوع انتخاب چه در لباس جه در تفریح چه در عشق همه با هم در ارتباط هستند. چه اونور دنیا باشند چه اینور دنیا باشند جه همدیگر رو بشناسند چه نشناسند. هر نوع غذا بخوری هر نوع ورزشی ادمها بکنند همه به هم ربط دارند. حتی حرکت یک پرنده یا ماهی زیر دریا حتی ابرها و فصلها حتی موجودات فضایی همه به هم وصلند یک خبر خوب یک خبر بد حتی ذرات اتم که قابل دیدن نیستند حتی ماه آسمان و همه همه در یکدیگر در کل جهان تاثیر می گذارند حتی خواب و رویا هم روی همه اثر می زارند .......
Don’t let yesterday take up too much of today هنوز هم در رو نبستم من همونم پشت لبخند قدیمی باورم کن من هنوز هم با تو هستم با تو میمونم با تو میخونم با تو میمیرم. جای پاهای تو در راه پله هنوز هم هست هنوز هم لباسهای اتو کشیده تو رو هر روز می بوسم بو میکشم احساسم میگه تو بر می گردی حتی اگر در این دنیا نباشی اما تو بر می گردی اگر باز هم خواستی منو ببینی من همونجام پشت لبخند قدیمی روم حساب کن من هنوزم دم دستم از خودت از پیراهنت به تنت من به تو نزدیکترم ما به هم محتاجیم چون به هم عادت کردیم مثل ماهی به اب مثل گل به خاک من همئنم هنوزم مثل همیشه ام پاک و شفاف و زلالم مثل شیشه ام هر وقت میخوای منو ببینی من همین گوشه کنارهام .....من هنوزم دشت و صحرام سبز و زیبا من هنوزم توی جاده کف جاده منتظر تو....
Sometimes it is the smallest decisions that can change your life foreve عزیزم اگه خواستی دوباره منو ببینی من همونجام پشت لبخند قدیمی من هنوزم پشت درم اما در رو نبستم ...چی شد ان همه پیمان از تو منو از یادت بردی منو بر باد دادی دل به تو دادم در دامت افتادم از همه غمهای دنیا آزاد و رهایم کنون...میسوزم از نگاهت هنوز چشمم هنوز که هنوزه براهت هنوز ان همه دوستی ان همه لبهای خندان خبری از تو ندارم تو چه زمانی می ایی ای ان لب خندان هیچ نشد خبری ... تاج سرم هر کجا که گذرم میفته هرجا که میرم تو در کنارم مانند رویا هستی نشسته غم بر روی شانه های من ای امید من روزها و شبها میان و میزن دیگر نفسی نمانده بیا بنشین در کنارم تا با تو حرفها گویم با این دلم چه کنم چح کنک با این عمر بی ثمرم غبار غم را بیا از من دور کن.....امید اهل وفا تویی رفته راه خطا تویی آفت جان ما تویی... بردی از یادم دادی بربادم با یادت شادم.....
A successful man is one who can lay a firm foundation with the bricks others have thrown at him بسیار مخوف و ترسناک…دست، پا و بدنی همچون انسان داشتند، اما سرهایشان، جسم گردی بود از چیزی که شانهها و قسمت فوقانی بالاتنهشان را میپوشاند…چشمهایشان، درخشان و نافذ بود و شباهتی به چشم انسانها نداشت…هر دوی آنها روی چهار دست و پا میدویدند».ظاهرا،ً در این دخترها، اثری از رفتار و افکار انسانی نبود. گویی آنها ذهن یک گرگ را داشتند. هر لباسی که به تنشان پوشانده میشد را پاره میکردند، فقط گوشت خام میخوردند، هنگام خواب به صورت دایرهای و خمیده به هم میچسبیدند، در خواب تکانهای ناگهانی میخوردند و خرناس میکشیدند، تنها بعد از طلوع آفتاب بیدار میشدند، زوزه میکشیدند و میخواستند دوباره آزاد شوند. کامالا و آمالا آنقدر چهار دست و پا راه رفته بودند که تاندولها و مفاصلشان کوتاه شده بود، به همین دلیل قادر نبودند پاهایشان را راست نگه دارند یا حتی برای راه رفتن روی دو پا، کوششی نشان دهند. آنها هرگز لبخند نزدند و علاقهای به ارتباط با انسانها نشان ندادند. تنها احساسی که در چهرهشان دیده میشد، ترس بود. حتی حواس این دو نیز همچون حواس گرگها شده بود. به گفتهی سینگ، شب هنگام، چشمان آنان بینایی خارقالعادهای داشت و مثل چشم گربهها میدرخشید. قدرت شنوایی آنها نیز بسیار قوی بود، اما به نظر میرسید صدای انسانها برای گوشهایشان غریب و غیر قابل شنیدن است.سینگ، به عنوان مردی فقیر اما تحصیلکرده، تمام تلاش خود را کرد تا وظیفهی خود مبنی بر بهبود حال کامالا و آمالا را به بهترین نحو ممکن انجام دهد. وی که به نظریهی رشد گیاهوار کودکان اعتقاد داشت، این طور نتیجه گرفت که عادات گرگی کامالا و آمالا، به نحوی مانع از بروز آزادانهی خصایل انسانی آنها میشود. سینگ احساس میکرد وظیفه دارد ( حداقل به دلایل مذهبی ) که این این دو دختر را از روش زندگی گرگوارشان جدا کند و زمینهی ظهور انسانیت دفنشدهی آنان را فراهم آورد. متأسفانه، پیش از آن که کار پژوهشی وی پیشرفت کند، دختر کوچکتر، آمالا، بیمار شد و جان داد. این واقعه، برای کامالا که تازه ترسش از انسانهای دیگر و محیط پرورشگاه ریخته بود، ضربهی مهلکی محسوب میشد. کامالا مدت زیادی عزا گرفت و سینگ، میترسید او هم جانش را از دست بدهد. اما سرانجام کامالا بهبود یافت و سینگ برنامهی بهبودی بیمار را آغاز کرد.