هرگز به کانادا نمیتونم برم چون برای کانادا رفتن پول خیلی زیادی میخواد یادش بخیر یه دوستی داشتم که گفت الان توی این دوره زمونه باید برای ثروتمند شدن به روز زندگی کرد گفت باید مداح شویم و حرف بزنیم و به همه امید بدیم تا پولدار شویم گفتم من نمیتونم امید خالی بدم اون گفت از من گفتن بود اکنون اون ثروتمند شده و با خانواده در کانادا زندگی می کنه اما من همان آقایی خودم رو دارم و هیچی پیشرفت نکردم به زور و زحمت یه ماشین ساندرو و یه خانه و یه مغازه دارم به زور سالی یه بار به خارج از کشور میرم خلاصه اگر حرف دوستم رو گوش می کردم الان این همه فقیر نبودم.....
چگونه از دست عزراییل مرگ فرار کردی؟ هر چی به ازراییل گفتم من جوونم آرزو دارم رحم کن این همه آدم توی دنیاست ارزو دارند بمیرن برو دنبال اونها آخه چرا من اون حرف نمیزد اما یه لحظه اروم گفت مامورم و معذور چقدر هم زور داشت بروسلی در مقابل اون هیچی نبود صورتش مثل قیر سیاه بود اصلا صورت نداشت نه چشمی نه دماغی هیچی نداشت عزرایل رو وقتی دیدم ذهره ترک شدم توی عمرم هرگز چنین موجودی ندیدم پاهایش روی زمین نبود یک متر بالاتر از زمین بود از ادمها قد بلندتر بود اما دست داشت پاهایش را نمی توانستم ببینم سیاه بود پس راست میگن ادم عزراییل رو ببینه از ترس میمیره وقتی ازراییل به طرفم امد و نزدیکتر شد دقیقا در آخرین لحظه که دستهایش را روی گلوی من گذاشت تا جان مرا بگیره همان لحظه یکنفر منو با صدای بلند صدا کرد عزراییل برگشت به طرف صدا و رفت بببینه اون کی بود که در این لحظه منو صدا کرد کی صدا کرد منو کی صدا کرد کی منو از مرگ حتمی نجات داد اگر یک ثانیه دیرتر صدام می کرد الان ازراعیل ج.نمو گرفته بود وقتی اون منو صدا کرد عزراییل برگشت به طرف صدا تا اون برگشت من هم فوری از فرصت استفاده کردم پا به فرار گذاشتم از این پنجره بسته رها کرد منو کی با آواز خوش عشق صدا کرد منو کی صدا کرد کی صدا کرد کی رها کرد منو کی رها کرد خوب من تا دیدم عزراییل برگشته فوری پا به فرار گذاشتم رفتم در یک چای دنجی قایم شدم عزراییل دید من نیستم گفت از دستم فرار کردی اما آخرش یک روزی حالا امروز نشد فردا فردا نشد سال دیگه سال دیگه نشد 100 سال دیگه آخرش تو رو می گیرم اون رفت به سراغ آدمی دیگه کی صدا کرد منو کی رها کرد.....
هزینه زندگی در آلمان چقدره؟ زندگی در آلمان رویا نیست زمانی که نوجوان بودم خیلی دلم میخواست برم یه کشور اروپایی اما نه پدر ثروتمندی داشتم نه کسی که منو حمایت کنه هیچ کدام از رویاهای من برا ورده نشد اما تصمیم گرفته بودم پس از ازدواج اگه خدا فرزندی به من داد چه پسر یا دختر تمام سعی خودمو بکنم اونو بفرستم اروپا تا اروزهای منو اون بدست بیاره و مثل من زندگی نکنه خدای مهربان منو دوست داشت و یه فرزند خیلی خوب به من هدیه داد به فرزندم زبان انگلیسی یاد دادم و اکنون اون به 7 زبان دیگه نیز تا حدودی تسلط داره اون برای اقامت نیاز به پول داره و من هر چی که دارم میفروشم تا از اون حمایت کنم تا نسل بعد از اون راحت زندگی کنه در حال حاضر گرانترین چیز کرایه خانه در اروپا هست و مخارج زندگی یکنفر هم بین 1000 تا 1500 eru هست تقریبا با ماهی 4 هزار یورو میشه زندگی نه بد نه خوبی داشت تمام خونه زندگیمو دارم میفروشم حداقل یکنفر بتونه به استعدادهاش به آرزوهایش برسه و من هم اگه خدا بخواد یه روزی بتونم برم پیش اون اگر دنیا به کام من نگردد باید کاری کنم که بگردد خدا هیچ وقتی بنده هایش رو رها نمی کنه یکی باید بسوزه تا یکی دیگه آباد بشه ................