چگونه از دست عزراییل مرگ فرار کردی؟ هر چی به ازراییل گفتم من جوونم آرزو دارم رحم کن این همه آدم توی دنیاست ارزو دارند بمیرن برو دنبال اونها آخه چرا من اون حرف نمیزد اما یه لحظه اروم گفت مامورم و معذور چقدر هم زور داشت بروسلی در مقابل اون هیچی نبود صورتش مثل قیر سیاه بود اصلا صورت نداشت نه چشمی نه دماغی هیچی نداشت عزرایل رو وقتی دیدم ذهره ترک شدم توی عمرم هرگز چنین موجودی ندیدم پاهایش روی زمین نبود یک متر بالاتر از زمین بود از ادمها قد بلندتر بود اما دست داشت پاهایش را نمی توانستم ببینم سیاه بود پس راست میگن ادم عزراییل رو ببینه از ترس میمیره وقتی ازراییل به طرفم امد و نزدیکتر شد دقیقا در آخرین لحظه که دستهایش را روی گلوی من گذاشت تا جان مرا بگیره همان لحظه یکنفر منو با صدای بلند صدا کرد عزراییل برگشت به طرف صدا و رفت بببینه اون کی بود که در این لحظه منو صدا کرد کی صدا کرد منو کی صدا کرد کی منو از مرگ حتمی نجات داد اگر یک ثانیه دیرتر صدام می کرد الان ازراعیل ج.نمو گرفته بود وقتی اون منو صدا کرد عزراییل برگشت به طرف صدا تا اون برگشت من هم فوری از فرصت استفاده کردم پا به فرار گذاشتم از این پنجره بسته رها کرد منو کی با آواز خوش عشق صدا کرد منو کی صدا کرد کی صدا کرد کی رها کرد منو کی رها کرد خوب من تا دیدم عزراییل برگشته فوری پا به فرار گذاشتم رفتم در یک چای دنجی قایم شدم عزراییل دید من نیستم گفت از دستم فرار کردی اما آخرش یک روزی حالا امروز نشد فردا فردا نشد سال دیگه سال دیگه نشد 100 سال دیگه آخرش تو رو می گیرم اون رفت به سراغ آدمی دیگه کی صدا کرد منو کی رها کرد.....